حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

۴) با تمام افقهای باز نسبت داشت ـ سروش دباغ

با تمام افقهای باز نسبت داشت

در سوگ مهندس محمد رضوی

 

سروش دباغ

 

دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن     در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن       از دوستان جانی مشکل توان بریدن

 

به یاد می آورم اولین باری که او را دیدم، حدوداً هفت سال و نیم پیش در جلسه ای بود که عده ای دیگر از دوستان هم حضور داشتند و بحث برگزاری سمیناری در میان بود. جسارت او در ابراز سخنان خلاف آمد عادت برایم تأمل برانگیز بود. بعد از آن دیدارهای ما مکرر گشت و رشته مودت مستحکم.

اکنون که به پسِ پشت می نگرم و دفتر خاطرات خویش را ورق می زنم، افسوسی جانکاه و ابدی مرا فرا می گیرد. افسوس از اینکه دوست عزیزی را از دست داده ام که "بزرگ بود و از اهالی امروز بود" و "با تمام افقهای باز نسبت داشت". هم شجاعت مدنی در او موج می زد و هم دستی گشاده داشت در گذشتن از همه چیزش برای دیگران. بی علت و بی رشوت، ابر وجود مهربانش بر سر همه می بارید و نزدیکان را گوهر می بخشید و دوران را باران. به تعبیر فیلسوفان اگزیستانسیالیست، زندگی اصیل داشت. در وادی نظر، درباره بسیاری از امور اندیشه می کرد و پس از بحث و گفتگوی فراوان، مدعایی را موجه می انگاشت و تلقی به قبول می کرد؛ هرچند همیشه معتقدات خویش را قابل وارسی مجدد می دانست. در وادی عمل نیز هر آنچه را باور داشت به کار می گرفت و مطابق با آن عمل می کرد.

در عین حال، در بند این زندگی نبود و آن را خیلی جدی نمی انگاشت. کمتر دیده ام کسی نظیر او که سبکبار باشد و بی حساب و بی دریغ ببخشد. و مگر نه اینکه کسی به حقیقت "بِرّ" نمی رسد مگر اینکه از آنچه دوست دارد انفاق کند. به تعبیر یکی از دوستان عزیز، مهندس رضوی گویی دوبار در این دنیا زندگی کرد. هم به سان اکثر انسان ها، خانواده ای داشت و درآمدی و شغلی و روزگار سپری می کرد و شب را به روز می رساند. و هم از سوی دیگر، به حقیقت زندگی پی برده بود و دارالغرور بودن، فنا و زوال آن را به عیان دیده بود. به همین سبب سهم آن را به اندازه می پرداخت و نه بیشتر، که «هر چه را نپاید دلبستگی را نشاید». ابن الوقت بود در معنای عرفانی کلمه. نه در گذشته دور می زیست و نه در آینده نیامده. قدر حال و اکنون را به خوبی می دانست و با توان مثال زدنی اش برای پیش برد امور برنامه ریزی می کرد. بسیار صمیمی بود و بی تکلف و با محبت و گشاده رو.

در شگفتم چگونه کسی می تواند تمامی این صفات را یکجا با خود داشته باشد. مجامله نمی کنم، چنین انسان هایی در دورانی که به سر می بریم نادرند و دیریاب. جای بسی خوشوقتی است که چند صباحی توفیق مؤانست و مجالست با چنین نازنینی را پیدا کردم...

این ایام احوال غریبی دارم. تصویر آخرین باری که او را دیدم به اتفاق جمعی از دوستان همدل در شبی از شب های پایانی اسفند ماه سال گذشته، هیچ گاه از خاطرم محو نمی شود. نمی دانم کی فضای متلاطم ضمیرم آرام می گیرد و قدری از این رنج بی امان کاسته می شود. نمی دانم چگونه این تیرگی و فسردگی و سرمای زمستانی که ناگهان در روزهای آغازین بهار بر سرم آوار شد زائل می شود.  شبیه این احوال را یک بار دیگر نیز تجربه کرده ام؛ هنگامی که دیگر دوست باوفایی حدوداً ده سال پیش "دچار آبی دریای بیکران هستی" شد و به ابدیت پیوست. اکنون احساس می کنم برادر بزرگتری را از دست داده ام، برادری که بی شائبه مهر می ورزید و حل مشکل می کرد.

می دانم که مرگ بخشی از زندگی است؛ زندگی ای که مملو از شادی ها، غم ها و کامیابی ها، ناکامی ها، دوستی ها و دشمنی هاست. بله! نباید در بست "به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم"؛ که مرگ "در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید". اما برخی از مرگ ها بسیار نابهنگام اند و تلخ و در عین حال عبرت آموز. قصه رفتن رضوی عزیز نیز از این سنخ رفتن هاست؛ ناگوار و جگرسوز.

مبدأ هستی را قویاً می خوانم تا خانواده محترم و یاران و دوستان آن عزیز سفرکرده را توانایی ای بخشد تا با این غم جانسوز ابدی کنار آیند.

چون دعامان امر کردی ای عُجاب                  

این دعای خویش را کن مستجاب 

                        (به نقل از روزنامه ی کارگزاران ۲۵/۱/۸۷)       

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد