حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

۲۶) رنج مدام - رئوق طاهری

رنج مدام*

رئوف طاهری

 

    « ابدیت از تو تنها یک پرسش دارد: آیا در نومیدی زیسته ای یا نه؟ آیا به آن اندازه نومید بوده ای که ندانی نومیدی؟ یا این بیماری را، پنهان، در بخش های درونی خود به سان رازی خورنده، حمل می کردی؟ یا آن را در قلب خود به سان میوه عشقی گناه آلود همراه می کشیدی؟ یا به صورت مایه ی دهشت همگان در نومیدی خویش جار و جنجال به راه می انداختی؟»            « کی یر کگور»

 

اگر وجه شبه سقراطی آدمی مجال یابد، به باورم ساحت های «خواندن و نوشتن»،  «قمار دل دادگی و دل بردگی»، و « اخلاقی زیستن»، ساحت هایی به شمار می روند که پرسه زدن در آن جان می دهد و جان می ستاند؛ موجودیت و هستی انسان را در مسیر پایان ناپذیر دوگانه های « شک و یقین»، « نومیدی و امیدواری»، «مرگ و زندگی »، «غم و شادی »، « رنج و لذت» ... آواره می کند. یک نکته انضمامی را پیشاپیش یادآوری کنم: مراد من از « اخلاقی زیستن» به هیچ وجه زهد ورزی و پرهیزکاری نیست، نیز به این معنا هم نیست که در تقابل با ارتکاب خطا و گناه و لغزش ها قرار گیرد، خصوصاً لغزش ها و خطاها در زندگی خودم بسیار است. باری هدف از این جستار تبیین سه گانه ی پیشین نیست و از این بحث نهنگ آسا در می گذرم. اما درد و رنج حاصل از این گونه زیستن با درشکستن شخصیت پیشین آدمی جان کاه بوده و در پی اش البته آن را فربه تر و موزون تر می کند و جانی دیگر می بخشد. « در شکستم لیک موزون تر شدم/ کم شدم اما نه افزون تر شدم »

ورود در وادی «شک و یقین» های مکرر و پایان ناپذیر( همچون فرایند ایمان که پایان ناپذیر است، آن گونه که با زیباترین تعبیری استاد محمد مجتهد شبستری درباره ایمان خویش گفت و مدرسه تعطیل شد.) هم واجد درد و رنج های طاقت فرسا است، هم شامل فتوحات و شکافتن ها و شکفتن ها است و هم « جزغم و شادی درو بس میوه ها است ». البته این فرازها و فرودها، شکستن ها و شکفتن ها، پیچ و تاب ها، تیرگی ها و تابندگی ها و انقباض ها و انبساط های روحی که از دل آن قرار است هستی پرده نشین، نقاب از رخ برآرد و موجودیت زیبای انسان پرده برافکند و صاحب نظران حیرانش شوند، جز با صبر و تحمل و شکیبایی، تمنایی بر نیامدنی و سودایی محال می نماید.

« وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته ام/ پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم »- احمد شاملو

تعارف چرا؟ آنکه می خواند و اسیر دلدادگی و دلبردگی و « دیگر خواهی » می شود و با وجدانی اگر نه بیدار، دست کم نیمه بیدار می زید و به قول استاد ملکیان در پی « تقریر حقیقت » و « تقلیل مرارت » است، لاجرم درد و رنج اش بسی بسیار است تا شادمانگی هایش. البته این صرفاً یک تأکید بود و جای گله ای نیست که صحبت از سود و زیان نیست، سخن از حالات روحی و روانی چنان انسان هایی است که تعظیم در مقابل عظمت روح خمیده آن سینه چاکان فخر فروز حقیقتاً بختیاری می خواهد. بقول یکی از آن سوختگان « درد اگر از جنس کشیدن است، گو بیاید چرا که نه؟ به دیده منتش گذاریم » و البته که رنج هر انسانی به بلندای قامت نحوه ی « بودن » اوست. فی الجمله، در کارگاه هستی از کفر، عشق و رنج ناگزیر است.   

اجمالاً هر آنکه روحش از دردها، رنج ها، غم ها و آلام موجودات هستی به رنج بوده و زخم های عمیق برداشته است، با هر توان و ارتفاع و اوج روحی هم که دارا باشد، ولو حتی برای مدتی دچار نوعی غم برون گرا نیز شده است، گرچه درد و رنجی که از آن بحث می شود به زغم نگارنده بیشتر امری درون ریز باشد.

همان تک سوار عشقی که می توانست غبار از دریا برآرد و تسخرزنان می فرمود:

« باده غمگینان خورند و ما زمی دلخوش تریم/ رو به مسکینان غم ده ساقیا افیون خویش» وقتی با غیبت دلبرده و هم دلداده اش مواجه شد، در بروی خویش بست، برای مدتی دل و دماغ از کف داد و خلوت گزید و بست نشست. غرض اینست که حتی گذر یک « ابر انسان » نیز به خم خانه غم می افتد و گریزی از آن متصور نیست. حکم «غم» که چنین باشد دیگر تکلیف درد و رنج روشن تر است. اما درد و رنج شمایل های ویژه تری نیز دارد که تخصیص یافته نوادری است. دردهایی از این جنس هم روح را در انزوا می تراشد و می خراشد و هم در ضمن فربهی و افزونگی آ ن را فراهم می آورد. آنکه در زیر بار سنگین آلام و رنج های بشری و اجمالاً « بار سنگین هستی » استخوان هایش خرد می شود، به حکم آنکه: « هر که در این راه مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند» لاجرعه باده ی وحدت سرکشیده و با هفتاد ودو ملت و بل هفتاد و دو مذهب یگانه شده و بر مستان می بی رنگی حرجی نیست و حق حد زدن نه. چنین آدمی اگر از زیر این بار سنگین جان سالم بدر نبرد شهید است به هر معنایی که در هر مسلکی مراد می شود- همچون هدایت و زیبا است چونان یوسف، و اگر چنان عظمت  روحی داشت که در درد و رنج خیره نشده و مات اش نبرد و با ارتفاع روحی که می گیرد از اوج ها و از فرازها بر آن نظر بیافکند و در عین بازیگری توان تماشاگری بیابد، نه «یوسف »  که « یوسف زاینده » می شود- چونان « مولانا». باری! باورم این است که بزرگی و عظمت روحی هر انسانی تناسب تام دارد با «کم» و «کیف» دردها و رنج ها و غم هایش، بدون اینکه آن را در تقابل با شادمانی و کامرانی ها بدانم. چرا که به نظرم غمگساری و شاد خواری برای سوختگان عالم امکان و جان های شیفته و شوخان شنگ دل از دست داده دو روی یک سکه اند. به هر روی مایلم از آنانی یاد کنم که تا زنده اند، آگاهانه حاشیه نشینی اختیار کرده و خیلی به حساب نمی آیند و همینکه دامن برچیدند، شمع جمع میشوند. در نسبت با دیگری نه به عدالت و احسان که به محبت و دوستی رفاقت می ورزند.

رندان خانه بدوشی که پرده پندار دریده، قرارشان در بیقراری، وطن شان در بی وطنی، یقین شان در بی یقینی است. آنان نه بدنبال آب که تشنگی می جویند و شکوه باغ شان در بی برگی است.

قلندرانی که همه مرزهای طبقاتی، جغرافیایی، نژادی و اعتقادی را برهم زده، کام از خلاف آمد عادت می طلبند. ره گم کردگانی که هر چه می تازند بیشتر از پیش به عجز و ناتوانی خویش در مقابل دهلیز های تو بر تو و پیچ در پیچ روح و روان انسانی تفطن می یابند و از این درد بر خود می پیچند و به یکسان مبهوت نادانی و ناتوانی خویش و دیگری می شوند.

معرفت اندیشانی که از نام ها عبور کرده اند و از « نهج البلاغه علی » و  «کارمازوف های داستایوفسکی » نشانی از گم کرده خویش می جویند. تجربت اندیشانی که در مسجد به نمازند و زنّار بندان دیر و آتش افروزان کنشت و سماعیان خانقاهند. خراباتیانی که پاورچین پاورچین عزم « خرابه » می کنند تا با « دیگری » و همنوع که « کارتون خواب»اش کرده ایم، هم کاسه شوند و چونان علی سنتوری تکه نانش را با دیگری قسمت کنند.

که چه شود؟ که عمق و اوج احساس ناتوانی گُر گرفته در گلوی اش بترکد که اینکا! این منم فقیرتر و بی چاره تر و ناتوان تر از همه شمایان! که دیگری را شاهدی برگیرد، بر عجز و افتقار خویش.

ابر انسان هایی که با یاد رنج دیگری ناگاه از درد بر خود می پیچند و دردشان آنگاه جانکاه تر می شود که خویش را ناتوان از تقلیل مرارت، فقر و قلاکت «دیگری » می یابند. این همه اما مانع از آن نیست که به حد وسع خویش نکوشند و راه بهروزی و شادمانی دیگری را هموار نکنند، غمگساری شان در خلوت است و برای خود، میگساری شان در جلوت است و با دیگری. همانانی که با آگاهی سقراط وار به قلت معرفت خویش حضوری چنان فروتنانه دارند که « دیگری » دچار توهم خود برتر بینی می شود. همه شئونات زیستنشان متناقض نما است، بدرستی فهمیده اند که با خوردن میوه ی ممنوعه خود آگاهی و قالب شکنی، قمار پایان ناپذیر هستی شان کلید خورده است.

از تهی مایگی شرم بر وجودم مستولی میشود وقتی یاد مصائب مسیح می افتم و جام خیانتی که سر کشید. دردهائیکه علی را نیمه های شب به نخلستانهای کوفه می کشید. لرزه هایی که جسم و جان میکل آنژ را تراشید تا شد پیکرتراش. ترس و لرزهایی که شرنگ در کام  کی یرکگور ریخت. زخم هایی که هدایت را از پای در آورد. شوکران جهلی که سقراط را بر زمین زد. نه  زندانهای مخوف سیبری که پیچیدگی های هزار توی تاریک خانه های اعماق روح و روان آدمی که داستایفسکی را بیچاره کرد. آنچه قصه ون گوگ را کوتاه کرد شرایط وجدان سوز لکاته ها و فرزندان مجهول گرسنه شان بود نه دربدری و گرسنگی مدام خود.  فرو مایگی انسان و اخلاق و خدای فرومایه ترش بود که طومار نیچه را در هم پیچید و سر نگونش کرد...

باری اگر حقیقت و یقینی در کارگه هستی متصور است، نشانی آن را در سلوک آن نهنگان می بایست جست. به رساترین تعبیری که بر لسان شمس تبریزی جاری شد: آن « خط سومی ها » که شادمانی خویش با رنج دیگری تاق می زنند. 

 

 *برای «علی» که به شام آخر بابایش نرسیدیم و برفت.     

۲۵) رنج و شکیبایی - مصطفی ملکیان

رنج و شکیبایی

مصطفی ملکیان

          نمیدانم حدیث نامه چون است            همی بینم که عنوانش به خون است

1- شکیبایی چست؟ توانایی اینکه آنچه را ناگوار است، بی شِکوه و شکایت، تاب آوریم.  پس: الف) شکیبایی توانایی است، نه ناتوانی؛ قدرت است، نه عجز؛ قوت است، نه ضعف. ب) چون آنچه برای من ناگوار است چه بسا برای تو گوارا باشد و، بالعکس، آنچه برای تو گوارا است برای من ناگوار باشد، یعنی چون گوارایی و ناگواری یک چیز، امری انفسی (subjective) است، هر کس به شمار چیزهایی که برای او ناگوارند مجال و زمینه ی شکیبایی مییابد. ج) شِکوه و شکایت چه از انسان یا انسانهای خاصی باشد، چه از خود، چه از خدا، چه از کائنات، چه از سرنوشت و قضا و قدر و تقدیر، چه از دهر و روزگار، چه از شیطان، چه از دنیا، و چه از... با شکیبایی سازگار نیست.

بر انفسی بودن ناگواری و گوارایی هرچیز باید انگشت تأکید نهاد. "فلان چیز ناگوار/ گوارا است" یعنی  "فلان چیز به نظر فلان کس ناگوار/گوارا میاید" و نه بیش از این. ناگواری/گوارایی، چون انفسی است، نسبی است، بدین معنا که نسبت به انسانهای گونه گون و نسبت به مکانها، زمانها، و وضع و حالهایی که یک انسان در آنها واقع میشود دگرگونی میپذیرد. ناگواری/ گوارایی مطلق نیست و "فلان چیز ناگوار/ گوارا است" بدون اینکه نام کسی برده شود جمله یا گزاره ای است نه صادق و نه کاذب، یعنی بدون ارزش صدق. فقط "فلان چیز، برای فلان کس، در فلان مکان، فلان زمان، و فلان وضع و حال، ناگوار/ گوارا است" ارزش صدق دارد و صادق یا کاذب خواهد بود.

2- ناگواری فقط زمانی در میان میاید که رنجی در کار باشد. رویداد یا فرایندی برای من ناگوار است که از آن به من رنجی برسد. اگر از رویداد یا فرایندی به کسی رنجی نرسد برای آن کس آن رویداد یا فرایند ناگوار نخواهد بود.

و اما رنج فقط هنگامی روی مینُماید که خواسته ای در میان باشد. اگر انسان هیچ خواسته ای نمیداشت از هیچ رویداد یا فرایندی به او رنجی نمیرسید و، از همین رو، هیچ رویداد یا فرایندی برایش ناگوار نمیبود. هرچه خواسته ها کمتر رنجها اندکتر، و هر چه خواسته ها بیشتر رنجها افزونتر.

و، بدین ترتیب، ناگواری با خواستن پیوند و ملازمت مییابد.

3- ما انسانها مادام که ـ و تا آنجا که ـ  چیزهای گونه گون و متفاوت میخواهیم در رویدادها یا فرایندهای مختلفی ناگواری مییابیم. کسی که خوراک یا آب یا اکسیژن یا ارضاء غریزه ی جنسی میخواهد و کسی که امنیت میخواهد و کسی که دوستی یا عشق یا جایگاه اجتماعی میخواهد و کسی که عزت نفس یا احترام یا آبرو یا موفقیت میخواهد و کسی که خودشکوفایی میخواهد و کسی که...  رویدادها یا فرایندهای مختلفی را ناگوارا / گوارا میابند. از این گذشته، یک انسان واحد نیز، در مکان، زمان، و وضع و حال واحد، اگر بیش یک خواسته داشته باشد چه بسا رویداد یا فرایند واحدی را هم ناگوار بیابد و هم گوارا ( یکی از موارد دودلی و تزلزل روانی: ambivalence).

4- حاصل آنکه: اولاً: هرچه خواسته های کمتری داشته باشم رویداد یا فرایندهایی که برایم ناگوار میتوانند بود کاستی میپذیرند؛ و ثانیاً: نوع خواسته هایم نوع رویداد یا فرایندهای ناگوارم را تعیین میکُند.

5- به شکیبایی بازگردیم؛ و در دو پرسش ژرفکاوی کنیم: آیا شکیبایی مطلوب است؟ آیا شکیبایی ممکن است؟

اینک پرسش اول، که پرسشی اخلاقی است: آیا شکیبایی مطلوب است؟ آیا، چنانکه از قدیم الایام میگفته اند، شکیبایی واقعاً فضیلت است؟ وجه فضیلت بودنش در چیست؟ آیا باید هر امر ناگواری را، هر چه باشد، بی شِکوه و شکایت، تحمّل کنیم؟ یا باید بعضی از امور ناگوار را تحمّل کنیم، و بعضی دیگر را نه؟ (و، در این صورت، کدام امور ناگوار را باید تحمّل کرد و کدام امور ناگوار را نباید تحمّل کرد؟) یا اصلاً هیچ امر ناگواری را نباید تحمّل کرد؟ به عبارت دیگر، آیا شکیبایی مطلقاً و در همه ی موارد فضیلت است یا مطلقاً و در همه ی موارد رذیلت است و یا در پاره ای از موارد فضیلت است و در پاره ای از موارد رذیلت؟  

برای یافتن پاسخ این پرسشها فهم ربط و نسبت تحمّل با بیعَمَلی نیز ضرورت دارد. آیا تحمّل یک رویداد یا فرایند ناگوار به معنای این هم هست که در برابر آن رویداد یا فرایند عَمَلی انجام نگیرد و جدّ و جهدی نشود؟ یا اینکه تحمّل همیشه یا لااقل در بعضی اوقات با عمل و جدّ و جهد منافاتی ندارد؟

6- و اما پرسش دوم، که پرسشی روانشناختی است: آیا شکیبایی ممکن است؟ آیا میتوان هر امر ناگواری را، هر چه باشد، بی شِکوه و شکایت، تحمّل کرد؟ یا تحمّل پاره ای از امور ناگوار، بی شِکوه و شکایت، محال است و نشدنی؟ ساختار جسمی- ذهنی- روانی انسان تا چه حد به شکیبایی مجال میدهد و امکان اِعمالِ این فضیلت را امکانپذیر میسازد؟ امکان شکیبایی در هر رویداد یا فرایند ناگوار وقتی در معرض شک میاید که به شرط و قید "بی شِکوه و شکایت"، در تعریف شکیبایی، توجه درخور داشته باشیم، و بویژه اگر شِکوه و شکایت را صرفاً یک فعل بیرونی و ظاهری و قالَبی، از سنخ به زبان آوردن جملات و عبارات و واژه های خاصّی، ندانیم و آن را شامل فعلی درونی و باطنی و قلبی نیز بینگاریم. آیا من میتوانم هر امر ناگواری را، هر چقدر هم ناگواریش عظیم باشد، تحمّل کنم و نه فقط شِکوه و شکایتی بر لب نیاورم بلکه در دل نیز شِکوه و شکایتی از هیچ موجودی نداشته باشم؟

7- پرداختن به دو پرسش مهم مطلوبیتِ اخلاقیِ شکیبایی و امکانِ روانشناختیِ آن را به فرصتی دیگر میگذارم که امیدوارم هر چه زودتر دررَسَد.

 گفتی که "صبور باش"، هیهات        

دل موضـع صـبر بـود و بُــردی

هم چــاره تحمّــل اسـت و تسلیم        

ورنه به کــدام جــهد و مَـــردی

بنشینـم و صبــر پیش گیـــــرم            

دنبـاله ی کار خویش گـــــیرم؟

۲۴) رنج و شکیبایی: یادمان صدمین روز حرمان

دوستان عزیز! پرونده ی «رنج و شکیبایی» یادمان صدمین روز  حرمان  مهندس محمد رضوی امروز ( بیستم تیرماه ) در ویژه نامه  پنجشنبه های روزنامه  اعتماد منتشر شد که در آدرس اینترنتی زیر نیز در دسترس است:

http://www.etemaad.com/Released/87-04-20/181.htm 

گفتنی است متن کامل مقالات این پرونده در روزهای آینده در حرمان درج خواهد شد.