حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

۶) من به طبیعت نمیرم!! ـ محمد جهانبخت

من به طبیعت نمیرم!!

 

   سلام مهندس!! امشب اولین شبیه که توی گور خوابیدی. انسی خانوم می گفت محسن خیلی از قبر بدش می اومد. از خاک. از تنهایی. امشب اولین شبیه که تنهایی. واقعاً. واقعاً تو تنهایی؟؟؟ من که الان دارم به تو فکر می کنم. علی و شهاب هم همین طور. محسن و مسعود هم. مطمئنم که خیلی ها دارن با تو حرف می زنن. پس چه طور ممکنه که تو تنها باشی ؟!

  مهندس !! من دیگه نمی خوام به دامن طبیعت برگردم. شعار من که یادته!  "بازگشت آگاهانه به طبیعت "  نه! دیگه نمی خوام برگردم، اگه قرار باشه که عزیزانم کنارم نباشن. دیگه ازتهران، شهر کثافت زده در هوا و خلقیاتش، نمی خوام فرار کنم، اگه قرار باشه  اونایی که دوسشون دارم توی این فرار همراه من نباشن. این قفس رو، این زندان بی در رو، این زندانبانهای دروغ گو و حقیر رو نمی خوام ترک کنم، اگه همگی شما با من نباشید. مهندس!!  حتی به بهشت هم نمی خوام برم اگه اونایی که برام از جون عزیز ترن با من نباشن. از بهشت بهتر، زمینی تر، در دسترس تر!! به آمریکا هم نمی خوام بروم و یا استرالیا و یا کانادا و یا هر جهنم دره ی  دیگه ای، اگه اونهایی که دوستشون دارم کنارم نباشن.

   مهندس!! اگه کسی ندونه، تو که دیگه باید خوب بدونی که چه لذتی داره آدم کسایی رو داشته باشه که اونها رو  بیشتر ازخودش دوست داشته باشه؛ لذتی بی حد و حصر، حتی بیشتر از بوی  دود آتیش، لذتی قرمز تر از توت فرنگی، لذتی فراتر از  " بوی خوش زن ". چقدر بد " بخت " هستن  اونهایی که کسی و یا  کسانی رو ندارن که بیشتر از خودشون اونها رو دوست داشته باشن. به قول محسن  "مراوداتمون رو با همسایمون در حدی نگه می داریم که اگه مریض شد و داشت می مرد روش نشه بگه منو برسونین دکتر". ما داریم این جوری زندگی می کنیم مهندس! در گورهایی انفرادی! مرده هایی هستیم که راه می ریم. حرف  می زنیم و گاهی هم خواب می بینیم که هنوز زنده ایم. اما مهندس، تو این طوری نبودی. تو مطلقا این طوری نبودی. دوستانی داشتی که  برات، از خودت عزیزتر بودن؛ دوستانی که  حتی حاضر بودی  براشون  جون  بدی. مهندس! تو یه دوست  بودی. تو برای من هنوز هم  یه  دوستی؛ یه دوست واقعی و زنده ، حتی اگه مرده باشی!!

مهندس!!  حتی همین یک روز که رفتی، دلم برات تنگ شده. من که صنمی هم با تو نداشتم دارم از دوریت می میرم، علی و شهاب و انسی خانوم، پس اونها چی میکشن؟  اونهایی که تو هر روز کنارشون بودی ، حتی وقتهایی که به نظر میومد نیستی.

  مهندس!! تو به من یاد دادی، نه به حرف که به عمل، که برای رسیدن به خودم باید از خودم بگذرم. تو به خودت رسیده بودی چون از خودت گذشته بودی. تو به اندازه ده بیست تا آدم زنده زنده بودی؛ حتی شاید بیشتر . آره به گمونم بیشتر از اینها زنده بودی. و الان هم برای من، زنده تر از صدها نفر آدم زنده ی دیگه ای هستی که می شناسم!  مهندس  میگن ظاهرا تو پنجاه سال هم عمر نکردی! اما زهی خیال باطل، اونایی که تو رو می شناسن، همگی می دونن که تو لا اقل  دویست،  سیصد سال زندگی کردی.  زندگی  مهندس!    " به عرضم رسیدی!! "  ز ن د گ ی ی ی ی !!!

مهندس !! من به طبیعت نمی رم اگه اونهایی که بهشون عشق می ورزم با من نباشن. تهران، شهر تاریکیها ، شهر دلزدگی ها و به قول دروغگوها ، شهر اخلاق ، برایم عزیز است، زیرا هنوز انسانهایی در آن زندگی می کنن، نفس می کشن که دلم به هوای تپیدن دلشان  می تپه. عزیزانی نازنین!

 

محمد جهانبخت  12/1/87

نظرات 2 + ارسال نظر
فرشاد مرادی سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:05

مطلبت خیلی صمیمی بود و به دلم نشست. الان برای کتی خوندمش. اونم خوشش اومد.
کتی می گه هنوز باورش نمی شه. منم همین طور!

هومن شهبازی چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:34 http://goftaremrooz.persianblog.ir

ایران به یادونام تو اغاز می کنم که نام تو که یادتوِ، یاد گرامیم دوستدارت رادر همه یادها می اورد وبیش از این ان گرامی را خوشنود.از مهندس رضوی می گویم .باور کن یکی از سینه چاکانت را غم روزگاردرربود.دراین همه رنج چه جای چنین رفتنی بود،ایرانم.افتخار به تو،غم خوری برای تو،تا اخرین دم زندگی دوست داشتن تو را از او یادگرفتم که یادگرفتیم.از مهندس رضوی.ان یاردیرین که رفیق همیشگی تو.افسوس که روزگار چنین غمباراندوهمان رابا ..نه نه ..نمی توانم... به یزدان سوگند، نمی توانم... به پاکان سوگند نمی توانم .چگونه باور کنم این مرد همیشه خندان که درروزگار دشوار کوشش می کردامید به اینده ای بهتر را به گونه ای راستین وواقعی در یادهازنده کندو فرزندان ایران را به کوششی پیگیر برانگیزاندوانان رادر هنگامه ای که راستی را درپیشگاه توان خواهان گردن می زنندبیاگاهاند، دیگر....ایرانم باور نمی کنم .تو نیز باور نکن .او انچنان دوستدارتو و دوستداران توست که از فراز ابرهای نادیدنی چشمانمان نیز هوای تو را و هوای همه کسانی که دوستشان دارد،خواهدداشت.به همه فرزندان ایران زمین می گویم او به سفری درازهنگام رفته است اما او همیشه با ماست .او ازتبارزندگی است و گفته هایش برامان سندراه.گرچه گفته اند اما احساس این کمترین درباره مهندس رضوی چنین است که :شربتی از لب لعل و دهان شکرین گویش نچمیدیم وبرفت//روی مه پیکر امیدبخش او سیر ندیدیم وبرفت/گوییا ازشعارهای نااگاهانه ما نیک به تنگ امده بود//باربربست و به گردش نرسیدیم و برفت/
و پایان سخن مهندس رضوی ترجمان راستین مکالمه،خنده و ازادیست.نمی گویم بود زیرا منش وی راه رستگاریمان است.همین ۱:۳۰بامداد۲۸فروردین ۱۳۸۷کوچ خورشیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد