حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

حرمان

وبلاگ گروهی دوستان مهندس محمد (محسن) رضوی

۵) سقط می کنم حرمان هایم را ـ آتوسا پناهی

سقط می کنم حرمان هایم را

ایستگاه

به

راه

افتاده

است

و

قطار

ریل ها

دور

از

انتظار

ایستاده

است.

آتوسا احمد پناهی

۴) با تمام افقهای باز نسبت داشت ـ سروش دباغ

با تمام افقهای باز نسبت داشت

در سوگ مهندس محمد رضوی

 

سروش دباغ

 

دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن     در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن       از دوستان جانی مشکل توان بریدن

 

به یاد می آورم اولین باری که او را دیدم، حدوداً هفت سال و نیم پیش در جلسه ای بود که عده ای دیگر از دوستان هم حضور داشتند و بحث برگزاری سمیناری در میان بود. جسارت او در ابراز سخنان خلاف آمد عادت برایم تأمل برانگیز بود. بعد از آن دیدارهای ما مکرر گشت و رشته مودت مستحکم.

اکنون که به پسِ پشت می نگرم و دفتر خاطرات خویش را ورق می زنم، افسوسی جانکاه و ابدی مرا فرا می گیرد. افسوس از اینکه دوست عزیزی را از دست داده ام که "بزرگ بود و از اهالی امروز بود" و "با تمام افقهای باز نسبت داشت". هم شجاعت مدنی در او موج می زد و هم دستی گشاده داشت در گذشتن از همه چیزش برای دیگران. بی علت و بی رشوت، ابر وجود مهربانش بر سر همه می بارید و نزدیکان را گوهر می بخشید و دوران را باران. به تعبیر فیلسوفان اگزیستانسیالیست، زندگی اصیل داشت. در وادی نظر، درباره بسیاری از امور اندیشه می کرد و پس از بحث و گفتگوی فراوان، مدعایی را موجه می انگاشت و تلقی به قبول می کرد؛ هرچند همیشه معتقدات خویش را قابل وارسی مجدد می دانست. در وادی عمل نیز هر آنچه را باور داشت به کار می گرفت و مطابق با آن عمل می کرد.

در عین حال، در بند این زندگی نبود و آن را خیلی جدی نمی انگاشت. کمتر دیده ام کسی نظیر او که سبکبار باشد و بی حساب و بی دریغ ببخشد. و مگر نه اینکه کسی به حقیقت "بِرّ" نمی رسد مگر اینکه از آنچه دوست دارد انفاق کند. به تعبیر یکی از دوستان عزیز، مهندس رضوی گویی دوبار در این دنیا زندگی کرد. هم به سان اکثر انسان ها، خانواده ای داشت و درآمدی و شغلی و روزگار سپری می کرد و شب را به روز می رساند. و هم از سوی دیگر، به حقیقت زندگی پی برده بود و دارالغرور بودن، فنا و زوال آن را به عیان دیده بود. به همین سبب سهم آن را به اندازه می پرداخت و نه بیشتر، که «هر چه را نپاید دلبستگی را نشاید». ابن الوقت بود در معنای عرفانی کلمه. نه در گذشته دور می زیست و نه در آینده نیامده. قدر حال و اکنون را به خوبی می دانست و با توان مثال زدنی اش برای پیش برد امور برنامه ریزی می کرد. بسیار صمیمی بود و بی تکلف و با محبت و گشاده رو.

در شگفتم چگونه کسی می تواند تمامی این صفات را یکجا با خود داشته باشد. مجامله نمی کنم، چنین انسان هایی در دورانی که به سر می بریم نادرند و دیریاب. جای بسی خوشوقتی است که چند صباحی توفیق مؤانست و مجالست با چنین نازنینی را پیدا کردم...

این ایام احوال غریبی دارم. تصویر آخرین باری که او را دیدم به اتفاق جمعی از دوستان همدل در شبی از شب های پایانی اسفند ماه سال گذشته، هیچ گاه از خاطرم محو نمی شود. نمی دانم کی فضای متلاطم ضمیرم آرام می گیرد و قدری از این رنج بی امان کاسته می شود. نمی دانم چگونه این تیرگی و فسردگی و سرمای زمستانی که ناگهان در روزهای آغازین بهار بر سرم آوار شد زائل می شود.  شبیه این احوال را یک بار دیگر نیز تجربه کرده ام؛ هنگامی که دیگر دوست باوفایی حدوداً ده سال پیش "دچار آبی دریای بیکران هستی" شد و به ابدیت پیوست. اکنون احساس می کنم برادر بزرگتری را از دست داده ام، برادری که بی شائبه مهر می ورزید و حل مشکل می کرد.

می دانم که مرگ بخشی از زندگی است؛ زندگی ای که مملو از شادی ها، غم ها و کامیابی ها، ناکامی ها، دوستی ها و دشمنی هاست. بله! نباید در بست "به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم"؛ که مرگ "در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید". اما برخی از مرگ ها بسیار نابهنگام اند و تلخ و در عین حال عبرت آموز. قصه رفتن رضوی عزیز نیز از این سنخ رفتن هاست؛ ناگوار و جگرسوز.

مبدأ هستی را قویاً می خوانم تا خانواده محترم و یاران و دوستان آن عزیز سفرکرده را توانایی ای بخشد تا با این غم جانسوز ابدی کنار آیند.

چون دعامان امر کردی ای عُجاب                  

این دعای خویش را کن مستجاب 

                        (به نقل از روزنامه ی کارگزاران ۲۵/۱/۸۷)       

۳) شعری که با اشتیاقی استثنایی خواندیش ـ حرمان

شعری که  با اشتیاقی استثنایی خواندیش و اشارت کردی که آن را برسنگ مزارت بنویسند ـ حرمان

خطابه ی بدرود

چون بمیرم ـ ای نمی دانم که ؟ ـ  باران کن مرا

در مسیـر خویشـتـن از رهسـپاران کـن مـــــرا

خاک و بـــاد و آتش و آبی کــز آن بسرشتی ام

وامگیر از من روان در  روزگـاران کن مـــرا

آب را گیــرم ‌به قــدر قطــــره ای در نیمــــروز

بر گیــاهی در کویــری باد و باران کن مــــرا

مشت خاکــــم را به پابــوس شقایــق ها ببـــر

وین چنین چشم و چراغ نو بهــاران کن مـــرا

بــاد را هم رزم طوفـــان کــن که بیـخ ظـلم را

بر کند از خاک و باز از بی قــراران کن مــرا

خوش ندارم زیر سنگی جاودان خفتن خموش

هر چه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا

 

                                                                    (دکتر شفیعی کدکنی)

 

۲) هرگز از خاطره ام محو نمی گردد ـ فرشاد مرادی

چهره خندان و متبسم مهندس رضوی همیشه او  را جوان تر نشان می داد. این چهره فراموش نشدنی هرگز از خاطره ام محو نمی گردد.
بر روان او درود می فرستم و در این زمانه کمبود انسان  (قحط الرجال)‌ که هرکسی در فکر کلاه خویش است  او به همگان می اندیشید و زمانه بر این سان انسان ها سخت می گیرد.
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
فقدان چنین انسانی بی شک دردناک تر است و خسارتی عظیم تر. اما می دانم خوشنودی روان او اینک در شادی و سربلندی بازماندگانش است. بر آنهاست که ضمن  شکیبایی در این درد بزرگ، به جای او نیز زندگی کنند و راه او را ادامه دهند.
من این شعر مولانا را که برای سنگ مزار یکی از عزیزان از دست رفته ام ـ که بیزار بود از غم -پیشنهاد کرده ام می نویسم. باشد که تسکینی بر بازماندگانش باشد:
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردند
تنورش بیت مستانه سرآید
میا بی دف به گور من زیارت
که در بزم خدا بی دف نشاید

                                                                                                     فرشاد مرادی

۱) اشک اندوه او بر استخوان‌های رنج‌های انسانی جاری بود ـ جمعی

پیام تسلیت جمعی از روشنفکران و فعالان سیاسی

 

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت

 

در نخستین روزهای بهار، ناباورانه با خزان زود هنگام و مرگ دردناک و غیرمنتظره مهندس محمد رضوی مواجه شدیم. او که در کارگه هستی خویش نقشی جز حقیقت و صداقت نخوانده بود، ترس را کمال خارمایگی می‌دانست و آموخته بود که زندگی، جز برای حقایق دیرین جهانی یعنی عشق و شرف و شفقت و غرور و دلسوزی و از خود گذشتگی، حیاتی پوچ و بی‌معنی خواهد بود. اشک اندوه او بر استخوان‌های رنج‌های انسانی جاری بود و در راه تحقق آرمانش، باکی از اسارت نداشت. اینک روح بزرگ او در جوار حق آرمیده است و ما سوگمندانه، فقدان او را به خانواده گرامی‌اش تسلیت می‌گوییم.

 

علی اکبر احمدی، علیرضا اشراقی، هومن پناهنده، جلال توکلیان، رضا تهرانی، سعید حجاریان، رضا خجسته رحیمی، سروش دباغ، سیدمصطی رخ صفت، عبدالعلی رضایی، مسعود زنجانی، عیسی سحرخیز، عبدالکریم سروش، محمد حسین سیفی، معصومه شفیعی، مسعود صادقی، رئوف طاهری، عباس عبدی، علیرضا علوی‌تبار، بابک عباسی، مجید فراهانی، حسین قاضیان، محسن کدیور، محمد کیهانی، اکبر گنجی، مصطفی ملکیان، عبداللـه مومنی، لطف الله میثمی، فرشاد مزدرانی، آرش نراقی.